اما اگر انسانی به حضرت زهرا «س» سلام کند، نه تنها آن حضرت که تمامی معصومین «علیهم السلام» سلام او را پاسخ خواهند داد!
امام حسن عسگری «علیه السلام» میفرمایند «و هی حجة علینا» یا «و فاطمة حجة الله علینا» و او حجت خداوند بر ما است (تفسیر اطیب البیان، ج 13، ص 225)
در جایی دیگر امام صادق «ع» میفرمایند: هر گاه انسانها مشکلی داشته باشند به ما ائمه توسل میکنند، اما اگر ما مشکلی داشته باشیم به مادرمان «زهرا» سلام الله علیها توسل میکنیم!
زهرایی که مصداق آیه شریفه سوره دخان است که میفرماید: «انا انزلناه فی لیـلـة مبارکة انا کنا منـذرین – فیها یفـرق کل امر حکـیم» زهرا همان شبی است که در آن هر امری استوار گشته و فیصله مییابد.
فاطمه زهرا «س» همان لیله قدر است که در آن ملائکه آسمان بر زمین نازل میشوند «انا انزلناه فی لیلة القدر ... تنزل الملائکه و الروح فیها باذن ربهم من کل امر» و قدر آن از هزار ماه برتر و بالاتر است (همچنان که شب دارای اسرار است، زهرا نیز دارای اسراری است - زهرا «س» به همسرش، علی بن ابی طالب «علیه السلام» وصیت کرده است که مرا شب دفن کن...!)
زهرایی که هر گاه حضرت رسول اعظم «صلی الله علیه و آله و سلم» میخواستند دستش رو بوسه زنند، دست او را بالا نمیآوردند بلکه سر مبارکشان را به سمت دستش پایین میبردند!
زهرا «س» محور اصحاب کساء است همانان که خداوند در حدیث کساء درباره آنان فرموده است:
«وَعِزَّتى وَجَلالى اِنّى ما خَلَقْتُ سَمآءً مَبْنِیَّةً، وَلا اَرْضاً مَدْحِیَّةً، وَلا قَمَراً مُنیراً، وَلا شَمْساً مُضیئَةً وَلا فَلَکاً یَدُورُ، وَلا بَحْراً یَجْرى، وَلا فُلْکاً یَسْرى، اِلاَّ لِأَجْلِکُمْ وَمَحَبَّتِکُمْ»
اما نسبت به همین زهرا «س» کاری روا داشتند که فرمود:
صبت علی مصائب لو انها صبت علی الایام صرن لیالیا (بحارالأنوار جلد 79 صفحه 106)
«بر من مصییبتهایی فرود آمد، که اگر بر روز روشن فرود میآمد، هر آینه روز، به شب تار تبدیل میشد.»
ای که بر آل کسا تو محوری بر سر زنهای جهان افسری
صبر و رضا طفل دبستان تست ریزه خور سفره ی احسان تست
گشت نهان بر همه کس تربتت تا بشناسند غم غربتت
قدسی (از شاعران قرن یازدهم)
مصادف با شب شهادت آن بانوی مکرم اسلام، بانویی که اولین فردی خواهد بود که به بهشت وارد میشود، تحریر شد.
شاید هم این کار برای ایجاد تعلیق بیشتر در کلام ایجاد پذیرد که در ادامه به شواهد آن اشارهای خواهم داشت.
<کلودسیمون> نویسنده رمان <جاده فلاندر> درباره حذف فعل گفته است: من همیشه به نقاشها حسرت میخورم که اثرشان یکجا به بیننده عرضه میشود، اما در نثر به علت وجود فعل، زمان مطرح است. به کاربردن صفت فاعلی و اسم فاعل به نویسنده کمک میکند که از زمان قراردادی بیرون رود. تمام متدهای پاراگراف خوانی هم حتی نتوانسته است امکان خواندن حجم وسیعی را با یک نگاه فراهم آورد. در حالی که با یک نگاه میتوانیم تمامی یک تابلو نقاشی را ببینیم. چون در تابلو نقاشی زمان وجود ندارد.
جناب آقای دکتر بدیعی نیز در اولین جلسه ی عمومی کارگاه داستان نویسی بهارلو [در این لینک] با بیان اینکه فعل، نماد نظام مردسالار است گفته است: این شیوه نثر نوعی گذار از نشانهشناسی نوشتاری از طریق حذف میانجیهای کلامی و بخشیدن ریتم درونی به تصویرهای لحظهای و فضاسازی مفهومی است.
شیوه نویسندگی با حذف فعل، متن داستانی را به بیزمانی و ابدیت پیوند میدهد و آن را به تابلوی نقاشی یا قطعه موسیقی تبدیل میکند.
وی به غزلی از حافظ که سه مصرع بدون فعل دارد اشاره کرد:
زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست
پیرهن چاک و غزلخوان و صراحی دردست
نرگسش عربده جوی و لبش افسوسکنان
ایشان سابقه حذف فعل در نثر را به <فردیناند سلین> فرانسوی منتسب کرده است و عقیده دارد: در ایران نیز کسانی مثل جلال آلاحمد در آثار منثور خود این شیوه را پیش گرفتند و آثار موفقی از خود به جای گذاشتند. این رویکرد به تازگی در میان نویسندگان جوان طرفدارانی پیدا کرده است تا جایی که یکی از نویسندگان جوان و پر حرارت اساساً فعل را جبار، آمرانه و مستبد خوانده و رمانی بیفعل نوشته است.
نظریه:
به نظر میرسد مقایسه نثر با شعر در دستور زبان آنچنان صحیح نباشد مگر آنکه برای نثر نیز کارکردی جدید تعریف کنیم و یا نثر را به انواع مختلف از جمله «نثر فنی» تقسیم کنیم و سعی کنیم حصار میان نثر و شعر را کمرنگتر و کمرنگتر کنیم! و گرنه شعر قواعد دستور خاص خود را دارد و عموما دستورپذیر نیست، همانگونه که در آموزش هر زبانی، ابتدا نثر آن را میآموزیم و میخوانیم، و پس از گذشت مدتی و فراگیری کلیات دستوری آن زبان، میتوانیم نگاهی به شعر آن داشته باشیم و البته واضح است که فهم شعر، خود آموزشی دیگر و تجربهای طولانی میطلبد.
جناب غلامرضا عمرانی در [وبلاگ خود]، ضمن تایید اختلاف شعر و نثر در مقایسه دستوری، اینچنین بیان کرده است:
اگر شعر را از حوزهی دستور زبان فارسی امروز خارج کردهایم، برای آن است که شعر دستورگریز است، حتی دستورستیز؛ و صد البته این ویژگی زیبایی است که برای شعر میشناسیم؛ چه اگر شعر چنین نبود و اگر در حلقهی تنگ قیدهای زبانی میگنجید، آسمانی نمیشد و در فضای ملکوت خدا سیر نمیتوانست کرد.
اگر شعر برخی از شاعران را، حتی و گاهی، دستورمند هم بدانیم و بنامیم، باز هم از جنس این دستور نخواهد بود؛ دستوری دیگر میطلبد و بحث و فحصی دیگر.
البته حذف فعل از اشعار کلاسیک یا شعر نو، کاری است که به کرات از سوی شاعران مختلف دیده میشود و منحصر به سه مصرع یاد شده از حافظ شیراز نیست. به طور مثال جناب آقای علوی در وبلاگش ضمن مطلبی با عنوان «به مناسبت چاپ مجموعه شعر «سایههای مهربان» این چنین میگوید:
موسیقی زیبای این مجموعه را از چند زاویه مورد بررسی قرار میدهیم:
1 ـ استفاده از عبارتها و جملههای بدون فعل
استفاده از جملههای بدون فعل، زبان را از حالت عادی نگارش خارج میکند. این کار اگر هدفمند صورت بگیرد و به جا از آن استفاده شود، علاوه بر زیبایی زبانی، نوعی موسیقی داخلی در شعر ایجاد خواهد کرد و باعث تأثیرگذاری زیاد شعر بر مخاطب میشود.
یکی از شعرهای زیبای این مجموعه، که با استفاده از این تکنیک سروده شده است، زیبایی خاصی دارد. در شعر «هزاران سؤال»، بخشی از موسیقی زیبای شعر، مدیون جملههای بدون فعل است:
یک قفس
یک نوک بسته در آن
یک دل غمگین و شکسته در آن
یک درخت
بیخبر از بوی بال
سبز ولی ساکت و بیقیل و قال.
پس از نوشتن مطالب فوق، از سر تامل دیوان حافظ شیراز را مطالعه کردم و به نکته جالبتری دست یافتم:
حافظ نه تنها در غزلی سه مصرع بدون شعر دارد، بل غزلی دیگر دارد که شش بیت بدون فعل در آن آورده است! دقت کنید:
ساقی شکر دهان و مطرب شیرین سخن / همنشینی نیک کردار و ندیمی نیک نام
شاهدی از لطف و پاکی رشک آب زندگی / دلبری در حسن و خوبی غیرت ماه تمام
بزمگاهی دل نشان چون قصر فردوس برین / گلشنی پیرامنش چون روضه دارالسلام
صف نشینان نیکخواه و پیشکاران باادب / دوستداران صاحب اسرار و حریفان دوستکام
باده گلرنگ تلخ تیز خوش خوار سبک / نقلش ار لعل نگار و نقلش از یاقوت خام
... (غزل شماره 309 دیوان حافظ)
البته قابل تامل است که ساختار جملا فارسی با جملات عربی تفاوت دارد و در زبان عربی، جملات اسمیه را داریم که چون با اسم آغاز میشوند و میتوانند فاقد فعل باشند در حالی که جملات فعلیه، حتما با فعل آغاز میشوند که اگر در آینده فرصتی پیش آمد، در مورد اختلاف این دو نوع جمله از نظر بلاغت سخن خواهم گفت.
به نام فرو فرستنده فرقان و ذکر حکیم
اولین لینک، مربوط به سایت هست، که پیشنهاد میکنم اون رو به عنوان صفحه شروع مرورگر اینترنتون انتخاب کنید.
هر با که به این آدرس سر بزنید (و اگر صفحه شروع باشه، هر بار که یک پنجره جدید مرورگر باز میکنید) یک آیه به صورت اتفاقی از کل قرآن کریم جلوی روی شما باز میشه.
پیشنهاد میکنم مدیر محترم پارسی بلاگ هم همین کار رو روی سرور خودش انجام بده و به طرح فعلی، ترجمه آیه رو هم اضافه کنه، یعنی هم آیه باز بشه هم ترجمه اش دیده بشه که برای فارسی زبانها کاملا قابل استفاده باشه.
این هم لینک آیه اتفاقی از قرآن کریم.
آدرس دوم، برنامهای است که متن کامل قرآن کریم رو به همراه ترجمه شریفش داره و به عنوان یک منو، بعد از منوی Help در مایکروسافت ورد (Microsoft Word) شما اضافه میشه.
بنابراین اگر موقع تایپ، نیاز به یک یا چند آیه داشتید، به راحتی با انتخاب این منو و دادن آدرس، می تونید آیه رو وارد متن خودتون بکنید، البته امکان قراردادن آیه، ترجمه، یا آیه همراه با ترجمه در نرمافزار قرار داده شده. دانلود این قرآن الکترونیکی رو به شدت به دوستان عزیزم که در نوشتههاشون نیاز به آیات قرآن یا ترجمه اون دارند، توصیه میکنم.
برای دانلود مجانی و رایگان این برنامه، این جا رو کلیک کنید.
بسم الله الرحمن الرحیم
شرف الدین محمد بن سعید بوصیری، متولد کشور مصر است، پدرش اهل بوصیر بوده است بنابراین به بوصیری شهرت یافته است.
خوش خط بود و مهد قرآنی در مصر افتتاح کرده بود و به تعلیم قرآن اشتغال داشت و خود حافظ قرآن کریم بود. وی به سال 695 در قاهره مصر وفات یافت.
همانگونه که قبلا گفتم، کعب بن زهیر بی ابی سلمی، قصیدهای در مدح پیامبر اسلام«ص» سرود که مطلع آن چنین است:
بانت سعاد فقلبی الیوم متبول / متیم اثرها لم یفد مکبول
این قصیده که از مشهورترین قصاید عصر جاهلی به شمار میرود، «برده» نام داشت.
«برده» به معانی مختلفی از جمله «نوعی لباس یا پارچه خشنی که شبها به عنوان جامه خواب استفاده میشده است» آمده است.
نام قصیده «بانت سعاد» کعب بن زهیر ابی سلمی «برده» بوده است، چون پس از خواندن آن نزد پیامبر، پیامبر بُردهاش(=لباسش) را به کعب بخشید به جهت این افتخار، کعب نام قصیده را برده گذاشت بعدها معاویه این لباس را به ده هزار درهم از کعب خواسته بود اما کعب از فروختن آن ابا کرد. اما ورثهاش پس از مرگ کعب، آن را به بیست هزار درهم به معاویه فروختند و این همان لباسی است که خلفای عباسی گاه آن را به دوش میافکندهاند!
دیگر شاعر مدح پیامبر، بلکه مشهورترین شاعر این باب، بوصیری است که در عصر مملوکی یا انحطاط به دنیا آمده و زندگی کرده است و به سرودن قصیدههایی در مدح پیامبر اسلام«ص» اشتهار دارد و مشهورترین قصیده او قصیدة البُردَة است. این قصیده با کلماتی معمولا آسان اما دارای بار عاطفی و احساسی قوی، و با الفاظی دارای فخامت و جزالت خاص، سروده شده است و بحر مواجی است از معانی بدیع و عواطف زیبا در محبت پیامبر اسلام«ص» که در وزن قصیده البرده زهیر (بانت سعاد) در مدح حضرت رسول«ص» سروده شده است.
نام این قصیده بُرده است و به بُرأه نیز خوانده میشود؛ مطلع آن بیت زیر است:
أمِنْ تَــذَکِّرِ جیرانٍ بــذی سَــلَمِ **** مَزَجْتَ دَمعــا جرى مِن مُقلَةٍ بِدَمِ
بوصیری نیز همچون کعب، نام قصیده خود را برده گذاشته است اما مهمترین دلیل نامگذاری این قصیده آن است که بوصیری سخت مریض بوده است و گویا فلج شده بود، او قصیدهای خطاب به پیامبر اعظم«ص» سرود و در آن قصیده حضرتش را مدح کرد و نامش را «الکواکب الدریه فی مدح خیر البریه» نهاد. او پیوسته این قصیده را میخواند و از حضرت محمد«ص» طلب شفاء میکرد.
شبی در خواب، حضرت رسول اکرم«ص» را دید که دستی بر روی وی کشید و لباس بلند عربی (بُرده) به وی مرحمت فرمود، و وقتی بوصیری از خواب بلند شد، خود را صحیح و سالم یافت. پس نام این قصیده را برده گذاشت. «برأه» نیز به معنای شفاست که از همین واقعه سرچشمه میگیرد.
از نکات قابل تامل در مورد این قصیده به موارد زیر اشاره میکنم:
1- قصیده برده تحولی در ادبیات عرب ایجاد کرده است که هر گاه کسی در باب مدح پیامبر، سخن گوید، اولین بیت شعری که در نظرش مجسم میشود، مطلع همین قصیده است. اگر مجموعهها و دائرهالمعارفهای مدائح نبوی را تورق کنیم، مطمئنا یکی از شعرایی که بیشتری اشعار را در کل آن دائره المعارف در مدح نبی داراست، شرف الدین بوصیری است. به طور مثال در «المجموعه النهبانیه فی المدائح النبویه» بوصیری رکورددار است. به مطلع چند شعر دیگر از بوصیری اشاره میکنم:
القصیدة المضریة:
یارب صلّ على المختار من مضر / والأنبیاء وجمیع الرسل ماذکروا
القصیدة المحمدیة:
محمد أشرف الأعراب والعجم / محمد خیر من یمشی على قدم
قصیده الهمزیة:
کیف ترقى رُقیک الأنبیاءُ / یـا سماءً مــا طاولتها سـماءُ
لم یساوک فی علاک وقد حــ/ـــا ل سنـا فیک دونهم وسناءُ
2- سرودن برده، در مدح نبی و با قافیه میم، باعث ایجاد حرکتی عظیم در شعرای عرب زبان گشته است، به صورتی که انواعی از شعر به نام «بدیعیات» ظهور کردند که شرط آنها، این است که در مدح نبی اعظم«ص» باشد و قافیه آن میم باشد! از مهمترین خصوصیات «بدیعیات» آن است که بیشتری آرایههای ادبی یا صناعات ادبی بدیع و آرایش لفظی را باید دارا باشد به نحوی که تمامی صناعات ادبی را بتوانیم در آن بیابیم که از جملهی آنها میتوان به جناس، سجع، لف ونشر، طباق، مقابله، توریه، ترصیع، تصریع، براعت استهلال، حسن مقطع، تکرار در کنار انتخاب الفاظ محکم و دارای فخامت نام برد.
3- برده، صراحتا به مقام شفاعت پیامبر اسلام«ص» اشاره میکند و آنرا برای حضرتش ثابت میداند:
هُو الحبیبُ الــذی تُرجَى شـفاعَتُهُ **** لکُــلِّ هَوْلٍ مِن الأهـوالِ مُقتَحَمِ
4- برده با اشاره به معجزات حضرت رسول، آنها را غیر قابل انکار میداند:
جاءت لِــدَعوَتِهِ الأشـجارُ سـاجِدَةً **** تمشِـی إِلیه على سـاقٍ بــلا قَدَمِ
5- برده، به برتری پیامبر اسلام بر تمام افراد جهان از حیث اخلاق و صورت، علم و کرم تصریح کرده است:
فــاقَ النَّبیینَ فی خَلْـقٍ وفی خُلُـقٍ **** ولم یُـدَانُوهُ فی عِلــمٍ ولا کَـرَمِ
6- شاعر در ضمن قصیده به نکات تربیتی و اخلاقی اسلام نیز اشاره کرده است:
فـلا تَرُمْ بالمعاصی کَسْـرَ شـهوَتهَ **** اِنَّ الطعـامَ یُقوِّی شـهوةَ النَّهِمِ
والنَّفسُ کَالطّفلِ إِنْ تُهمِلْه ُشَبَّ عَلَى **** حُبِّ الرّضَاع وَإِِِنْ تَفْطِمْهُ یَنفَطِـم
7- بسیار تلاش کردهاند همانند برده در مدیح پیامبر اسلام«ص» قصیده سرایی کنند و آن را استقبال کردهاند یا مخمس ساختهاند یا این قصیده بسیار زیبا را شرح کردهاند به گونهای که بیش از 46 شرح بر آن نوشته شده است و 92 تخمیس وجود دارد که از تخمیسات مشهور آن، تخمیس شیخ شمس الدین محمد فیومی است:
مُذْ بانَ أهل الحِمَى والبانَ والعــــلمِ **** مابالُ قلبکَ لا ینفکُّ ذا ألمِ
أمِنْ تَــذَکِّرِ جیرانٍ بــذی سَــلَمِ **** وانهلَّ مدمعک القانی بـِمُنسجمِ
مَزَجْتَ دَمعــا جرى مِن مُقلَةٍ بِدَمِ
شاعر معاصر مصری، احمد شوقی نیز «نهج البرده» را در 190 بیت و با مطلع زیر سروده است:
ریم على القاع بین البان والعلم **** أحل سفک دمی فی الأشهر الحرم
8- ساختار کلی این قصیده بدین شکل است:
- نسیب نبوی : 1 - 12
- ذکر نفس اماره و بازداشتن انسان از پیروی هوای نفس: 13 - 28
- مدح پیامبر اسلام«ص»: 29 - 58
- میلاد پیامبر: 59 - 72
- ذکر معجزات حضرت محمد«ص»: 73 - 88
- قرآن کریم: 89 - 105
- اسراء و معراج: 105 - 118
- جهاد پیامبر اسلام«ص» و غزوات حضرتش: 119 - 140
- توسل به پیامبر گرامی اسلام«ص» و درخواست شفاعت از آن حضرت: 141 - 152
- مناجات: 153 - 161
بخش اول قصیده البرده
1.أمِنْ تَــذَکِّرِ جیرانٍ بــذی سَــلَمِ / مَزَجْتَ دَمعــاً جرى مِن مُقلَةٍ بِدَمِ
2.أَم هَبَّتِ الریحُ مِن تلقــاءِ کــاظِمَةٍ / وأومَضَ البرقُ فی الظَّلمـاءِ مِن اِضَمِ
3.فـما لِعَینـیک إِنْ قُلتَ اکْفُفَـا هَمَـتَا / وما لقلبِکَ إِنْ قلتَ اسـتَفِقْ یَهِــمِ
4.أیحَســب الصَبُّ أنَّ الحبَّ مُنکَتِــمٌ / ما بینَ منسَــجِمٍ منه ومُضْـطَـرِمِ
5.ولولا الهوى لم تُرِقْ دمعـــاً على طَلِلِ / ولا أَرِقْتَ لِــذِکْرِ البـانِ والعَلَـمِ
6.فکیفَ تُنْکِـرُ حباً بعدمـا شَــهِدَت / به علیـک عُدولُ الدمـعِ والسَّـقَمِ
7.وأثبَتَ الـوَجْدُ خَـطَّی عَبْرَةٍ وضَـنَى / مثلَ البَهَـارِ على خَدَّیـک والعَنَـمِ
8.نَعَم سـرى طیفُ مَن أهـوى فـأَرَّقَنِی / والحُبُّ یعتَـرِضُ اللـذاتِ بالأَلَـمِ
9. یـا لائِمی فی الهوى العُذْرِیِّ مَعـذرَةً / مِنِّی إِلیـک ولَو أنْصَفْـتَ لَم تَلُـمِ
11.عَدَتْـــکَ حالی لا سِـرِّی بمُسْـتَتِرٍ / عن الوُشــاةِ ولا دائی بمُنحَسِــمِ
12.مَحَّضْتَنِی النُّصْحَ لکِنْ لَســتُ أسمَعُهُ / إِنَّ المُحِبَّ عَنِ العُــذَّالِ فی صَمَـمِ
13.اِنِّی اتَّهَمْتُ نصیحَ الشَّـیْبِ فِی عَذَلِی / والشَّـیْبُ أبعَـدُ فی نُصْحٍ عَنِ التُّهَمِ
شرح مفردات ابیات:
1- ذو سلم:موضع بین مکة والمدینة – المقلة:العین سوادها وبیاضها.
2- کاظمة: اسم طریق إلى مکة _ إضم: واد أسفل المدینة.
3- همتا:همت العین انحدر دمعها على الخد _ یهم:هام على وجهه لم یدرِ أین هو.
5- البان:نوع من الشجر والمراد به موضع بالحجاز .
6- العلم: اسم جبل والمراد موضع بالحجاز.
7- الوجد: الحزن _ البهار ورد أصفر طیب الرائحة _ العنم: ورد أحمر.
8- أرقنی: أسهرنی. لم یمکنه من النوم والراحة.
9- الهوى العذری: الحب العفیف ، نسبة إلى بنی عذرة وهی قبیلة عرفت بالعفاف.
معنی ابیات:
1-2 استهل الإمام البوصیرى (بردته) على عادة الشّعراء بالغزل وشکوى الغرام، فیقول:أبسبب تذکر جیران بذی سلم انسکبَ دمع العیون جاریاً من مقلة بدم ، أم بسبب هبوب الریح من طریق مکة، أو لمعان البرق من وادٍ أسفل المدینة المنورة على ساکنها أفضل الصلاة وأتم السلام؟
3-6 وها هما عیناه تهمیان بالدموع والقلب یهیم فی المحبوب ، فلیس الحب منکتماً ولاخفیاً، فلولاه ما أراق الدموع على الآثار، ولا أرق لذکر المعالم من الأشجار والجبال، ولم یعد ممکناً إنکار هذا الحب ،أو إخفاؤه بعد أن شهدتْ به هذه الدموع وهذا الهزال والضعف .
7-9 وأثبت الحزن والوجد الدلیل على ذلک بالبکاء والهزال، یتبدى هذا کالورد الأصفر على خدیه والورد الأحمر، ثم یعلن أن خیال من یحب سرى وجاءه لیلا فأرّقَه، وللحب اعتراضه للذات بالألم. ثم یخاطب لائمه فى الهوى العفیف قائلا: لو أنصفت ما لمتنی ، أی لو کنت عادلا لما ألقیت اللوم علیّ لحبی للرسول
10- 12 ثم یدعو لصاحبه :لا أراک الله ما أنا فیه، فلیس سرّی مستترا عن الوشاة المفسدین ولقد أخلصتَ فى نصحکِ لى ولکنى لا استجیب له، لأن المحب لا یسمع کلام اللائمین. وحتى الشیب الذی هو أبعد ما یکون عن التهم ، فإنى أتهم نصحه لى وأظنه غیر مخلص فیما وجهه إلیّ من لوم، ولعل المعالم والآثار التی نوّه بها فى هذا الاستهلال من نحو "ذی سلمٍ " وهی مکان بین مکة والمدینة المنورة و "کاظمة" طریق إلى مکة و"إضم" وادٍ أسفل المدینة المنورة ، وهی تشیر إلى أن رائد المحبین "البوصیری" طریقه هی : محبة الرسول
شرح مفردات و ابیات از : بردة المدیح المبارکة، دکتر أحمد عمر هاشم، دار المقطم، القاهرة 1995م، ص64
برای اطلاعات بیشتر به منابع و مآخذ زیر مراجعه فرمائید:
1. البردة للبوصیری قدّم لها وعلّق علیها: أحمد عبد التواب عوض، دار الفضیلة، قاهرة 1996م.
2. بردة المدیح المبارکة، شرح دکتر أحمد عمر هاشم، دار المقطم للنشر والتوزیع القاهرة، 1995م.
3. البوصیری شاعر المدائج النبویّة وعلمها، دکتر على نجیب عطوی، دار الکتب العلمیة، بیروت،1995م.
4. مجله التراث العربی، دمشق ،شماره 89، سال 33، مارس 2003م .
5.الأدب فی العصر المملوکی، محمد زغلول سلام، ج 1، ص 273 .
6. خط سیر الأدب، عبدالعزیر قلیقلة، القاهرة.
شعر وخطبه دو راه تبلیغ عصر جاهلی بوده است. بنابراین هر قبیلهای و هر بزرگی، شاعر مخصوص خود را داشته است که با شعرهای او جان تازهای به عقاید طایفهای و استحکام آن میداده است.
رسول گرامی اسلام«ص» نیز از این حربه در پیشرفت اسلام به خوبی استفاده فرمودند و با تایید شعر در جمله مشهور «ان من البیان لسحرا و ان من الشعر لحکمه» آن را به خدمت پذیرفتند که تاریخ اسلام مشحون از موارد آن است. از بارزترین نمونههای آن میتوان به حسان بن ثابت شاعر خاص آن حضرت اشاره کرد.
شعرای زیادی در مدح پیامبر اسلام«ص» شعر سرودهاند که در آغاز قصیده کعب بن زهیر را میآورم:
زهیر بن ابی سلمی یکی از شاعران صاحب معلقات سبع است که از نوابع شعری عصر جاهلی به شمار میآید که یکی از بزرگان آن دوران بود و به جهت آنکه در شعرش نکات حکمی زیادی را وارد ساخته است، به او لقب شاعر حیم نیز داده شده است. وی یکی از شعرای حولیات است که مشهور است که بر روی اشعار خود یکسال کار میکردهاند سپس آنرا منتشر میساختند!
فرزندش کعب بن زهیر نیز قریحه شعری و طبع روانی داشته است. به جهت اشعاری که در هجو پیامبر گرامی اسلام«ص» سروده بود، از سوی پیامبر به مهدور الدم شده بود؛ برادرش بجیر بن زهیر، به او پیام داد که نزد من بیا تا تو را خدمت پیامبر«ص» ببرم و از او تقاضای عفو و گذشت کنم، چرا که حضرتش بسیار رحیم است.
در پی این خیرخواهی برادرانه، کعب قصیده بسیار مشهور خودش، «بانت سعاد» را در 58 بیت میسراید که ضمن آن گفته است: «به من گزارش داده شد که رسول خدا(ص) مرا تهدید کرده است در حالی که عفو و گذشت پیامبر، مطلوب و مورد آرزوست» یا در فقرهای دیگر «پیامبر مشعل فروزانی است که در پرتو آن جهانیان به راه راست هدایت میشوند و او از شمشیرهای برهنه الهی است که همه جا با پیروزی کامل توأم است» و راهی مدینه میشود و مورد عفو پیامبر رحمت«ص» قرار میگیرد که داستان مفصل آن را در کتب تاریخ ادبیات، و نیز تاریخ اسلام میتوانید مطالعه کنید.
این شعر از زیباترین اشعار و قصاید در کل تاریخ ادبیات عرب به شمار میرود به گونهای که بسیاری ازکتب اشعار منتخب عربی، این شعر را آوردهاند. در ادامه بخشی از شعر زهیر را به همراه شرح عربی آن، تقدیم میکنم:
بانت سعاد فقلبی الیوم متبول
متیم اثرها لم یفد مکبول(1)
وما سعاد غداة البین اذ رحلوا
الا اغن غضیض الطرف مکحول (2)
تجلو عوارض ذی ظلم اذا ابتسمت
کأنه منهل بالراح معلول (3)
أکرم بها خلة لو انها صدقت
ما وعدت أو لو ان النصح مقبول (4)
لکنها خُلة قد سیط من دمها
فجع وولع واخلاف وتبدیل (5)
فما تدوم على حال تکون بها
کما تلون فی اثوابها الغول
وما تمسک بالوصل الذی وعدت
الا کما یمسک الماء الغرابیل(7)
کانت مواعید عرقوب لها مثلاً(8)
وما مواعیدها الا الاباطیل
ارجو وآمل ان تدنو مودتها
وما اخال لدینا منک تنویل (9)
فلا یغرنک ما منت وما وعدت
انّ الامانی والاحلام تضلیل
امست سعاد بارض لا یبلغها
الا العتاق النجیات المراسیل (10)
یسعى الوشاة بجنبیها وقولهم
انک یا ابن ابی سلمى لمقتول (11)
وقال کل خلیل کنت آمله
لا الفینک انی عنک مشغول (12)
فقلت خلوا طریقی لا ابا لکم
فکل ما قدر الرحمن مفعول(13)
کل ابن انثى وإن طالت سلامته
یوماً على آلة حدباء محمول(14)
انبئت ان رسول الله اوعدنی
والعفو عند رسول الله مأمول(15)
مهلاً هداک الذی اعطاک نافلة الـ
قرآن فیها مواعیظ وتفصیل(16)
لا تأخذنی باقوال الوشاة ولم
اذنب ولو کثرت فی الاقاویل(17)
انی اقوم مقاماً لو یقوم به
أرى واسمع ما لو یسمع الفیل (18)
لظل یرعد الا ان یکون له
من الرسول بإذن الله تنویل(19)
مازلت اقتطع البیداء مدرعاً
جنح الظلام وثوب اللیل مسبول(20)
حتى وضعت یمینی لا انازعه
فی کف ذی نقمات قیله القیل(21)
إنّ الرسول لنور یستضاء به
مهند من سیوف الله مسلول (22)
فی عصبة من قریش قال قائلهم
ببطن مکة لما اسلموا زولوا(23)
زالوا فما زال انکاس ولا کشف
عند اللقاء ولا میل معازیل(24)
شم العرانین ابطال لبوسهم
من نسج داود فی الهیجا سرابیل(25)
بیض سوابغ قد شکت لها حلق
کانها حلق الفقعاء مجدول(26)
یمشون مشی الجمال الزهر یعصمهم
ضرب اذا عرد السود التنابیل(27)
لا یفرحون اذا نالت رماحهم
قوما ولیسوا مجازیعاً اذا نیلوا(28)
لا یوقع الطعن الا فی نحورهمما
ان لهم عن حیاض الموت تهلیل(29)
< روائع الادب العربی فی عصوره العربیة الزاهرة، محمد نبیه حجاب، ص17-20.
1-بانت: البعد والفراق، ومتبول: اسقمه الحب او الهیام، والمتیم: الذی استولى علیه الهوى، والجزاء: الثواب، ومکبول: المقید.
2-الاغن: الذی فی صوته غنة، وغضیض الطرف: فاتر اللحظ وهی من سمات الجمال.
3-تجلى: تکشف، والعواض: الاسنان، والظلم ماء الاسنان ای صفاؤها وبریقها والراح: الخمر، والنهل: الشرب الأول والعل: الشرب الثانی.
4-الخلة: الصدیق.
5-سیط: خلط، والفجع: المصیبة، والولع: الکذب.
6-الغول: حیوان خرافی.
7-الغرابیل: جمع غربال وهو ما یغربل به کالقمح.
8-المثل: النظیر عرقوب: هو عرقوب بن نصیر ویضرب لخلف الوعد.
9- تنویل: اعطاء.
10- العتاق: النوق الکریمة، والنجیات: السریعات، والمراسیل: الخفاف السهلة فی السیر.
11 - الوشاة: جمع واش وهو من یزید الکذب، ولا تأخذنی: سؤال وتضرع.
12- الفینک: ای لأکون معک لی شیء اولاً انفعک فاعمل لنفسک (ویروى الهنیک).
13- لا ابالکم تعبیر قدیم للدعاء والحث على اجابة الطلب
14- الآلة الحدباء: النعش: تآنیث الاحدب وقیل معناها الصعبة او المرتفعة.
15- اوعدنی: هددنی، واهدر دمی.
16- نافلة القرآن: عطیة القرآن ای العطیة المتطوع بها زیادة على غیرها.
17- الأقاویل: الادعاءات الکاذبة.
18- توهم الشاعر ان الفیل على ضخامته انه اشجع المخلوقات.
19- اراد القول: اننی فی موقف عصیب لو الفیل سمع ما اسمع او رأى ما أرى لظل یرعد على شجاعته.
20- البیداء: الصحراء ومدرعاً: لا بساً درعاً فی جنح الظلام، ومسبول: مسدول.
21- نقمات: جمع نقمة والمقصود الرسول (صلى الله علیه وسلم)، وقیلة القیل: قوله القول الصادق النافذ المعتد به، والمنازعة: المجاذبة.
22- المهند من سیوف الهند وهی افضل السیوف.
23- العصبة: الفتیة،وزولوا: أمر بالهجرة الى المدینة المنورة.
24- انکاس: جمع نکس وهو الضعیف، والکشف: جمع اکشف وهو الذی لا ترس معه فی الحرب فینهزم ولا یثبت فی المعرکة، والمیل: جمع أمیل وهو الذی لا یثبت على السرج، والمعازیل: جمع معزال: وهو الذی لا سلاح معه.
25- شم: جمع اشم وهو المرتفع العالی، والعرانین: جمع عرنین وهو ارنبة الأنف، وشم العرانین کنایة عن الأنفة والعزة، والسرابیل: جمع سربال وهو الدرع والمقصود أنها من نسج داوود علیه السلام الذی لان له الحدید.
26- بیض سوابغ: یعنی الدروع السابغة الصافیة، وشکت: ادخل بعض حلتها فی بعض، والفقعاء: شجر له ورق وثمر مثل حلق الدروع. مجدول: محکم الفتل.
27- الزهر: جمع ازهر وهو الابیض والتنابیل: جمع تنابل وهو القصیر، ویعصمهم: یمنعهم، وعرد: جبن وفر، والشاعر هنا یصف المهاجرین بطول القامة وبیاض البشرة والرفق فی المشی وهذا دلیل الوقار.
28- یفرحون: کثیرو الفرح، والمجازیع: جمع مجزاع وهو صیغة مبالغة.
29- التهلیل: الجبن والفرار، والمقصود هم صادقون فی الهیجاء والمعنى انهم شجعان یواجهون القتال بصدورهم
شرح شعر برگرفته از اینجا است
ضمنا برای اطلاعات بیشتر در مورد قصیده بانت سعاد به مراجع زیر مراجعه کنید:
(آقابزرگ، الذریعة؛ ابن اثیر، الکامل؛ ابن سلام جمحى، محمد، طبقات فحول الشعراء، به کوشش محمود محمدشاکر، قاهره، 1394ق/1974م؛ ابن قتیبه، عبدالله، الشعر و الشعراء، لیدن، 1902م؛ ابن کثیر، اسماعیل، البدایة و النهایة، بیروت، داراحیاء التراث العربى؛ ابن هشام، عبدالملک، سیرة النبى (ص)، به کوشش محمد محیىالدین عبدالحمید، قاهره، 1391ق/1971م؛ ابوالفرج اصفهانى، الاغانى، به کوشش علىمحمد بجاوی، قاهره، 1993م؛ بستانى، فؤاد افرام، کعب بن زهیر، بیروت، 1984م؛ حسین، طه، «فى الادب الجاهلى»، المجموعة الکاملة، بیروت، 1986م، ج 5؛ همو، من تاریخ الادب العربى، بیروت، 1981م؛ سبکى، عبدالوهاب، طبقات الشافعیة الکبری، بیروت، دارالمعرفه؛ سکری، حسن، شرح دیوان کعب بن زهیر، قاهره، 1369ق/ 1950م؛ فاخوری، حنا، تاریخ ادبیات زبان عربى، ترجمة عبدالمحمد آیتى، تهران، 1361ش؛ محمد، ابراهیم، قصیدة بانت سعاد لکعب بن زهیر و اثرها فى التراث العربى، بیروت، 1406ق/1986م؛ مرزبانى، محمد، معجم الشعراء، به کوشش عبدالستار احمد فراج، قاهره، 1379ق/1960م)
ان شاء الله در فرصتی دیگر، به دیگر قصیده بسیار مشهور عربی در مدح نبی گرامی اسلام«ص» یعنی قصیدة البرده (قصیده برده بوصیری) اشاره خواهم کرد.
به نام فرستنده انبیاء و رسل
فرا رسیدن میلاد پیامبر رحمت، محمد مصطفی، خاتم الانبیاء صلی الله علیه و آله وسلم را به فرزند ارجمندش، امام زمان و همه عزیزان تبریک و تهنیت عرض میکنم. به این مناسبت به نظرم اومد متنی رو که قبلا برای یک مقاله آماده کرده بودم و در سال پیامبر(ص) در یک نشریه چاپ شد، خلاصهوار تقدیم عزیزان کنم. ضمنا منبع اصلی پاسخ، پایگاه اطلاع رسانی نهاد مقام معظم رهبری در دانشگاهها میباشد.
ما معمولاً برای معادل عربی رسول در زبان فارسی لفظ پیغمبر، پیامبر و پیمبر به کار میبریم ولی لفظی که مترادف با نبی باشد, نداریم و بهناچار لفظ «پیامبر» که هم معنی «رسول» در عربی است را به کار میبریم و حال آنکه قرآن کریم دو تعبیر جداگانه به کار میبرد: یکی رسول و دیگری نبی.
این تفاوت قرآنی موجب شده است که میان اندیشمندان مسلمان بحث شود که آیا رسول و نبی باهم تفاوت دارند یا نه؟ و اگر تفاوت ندارند پس علت استعمال دو لفظ «نبی» و «رسول» در قرآن و در احادیث چیست؟ این استعمال میتواند سبب جعل دو اصطلاح متفاوت از هم باشد یا نه؟
برای روشن شدن بحث، نکاتی را متذکر میشویم:
نخست اینکه این دو از نظر مفهوم تفاوتی آن چنانی ندارند زیرا واژه «نبی» یا به معنای «فرد دارای خبر مهم» است و یا به معنای «فرد دارای مقام بلند»، و واژه «رسول» هم یا به معنای «فرد دارای پیام است» یا به معنای «واسطه در انجام کار»؛ پس ازجهت مفهوم، هیچ کدام اعم یا اخص از دیگری نیستند.
ثانیا از اختلاف موارد استعمال لفظ نبی و رسول در قرآن خصوصا با توجه به روایات شریفهای که راجع به انبیا و رسل است، میتوان فهمید که «نبی» از نظر مصداق، اعم از «رسول» است یعنی همه فرستادگان خدا نبی بودهاند ولی رسول نبودهاند. همین اختلاف در کاربرد سبب شده است که علما «نبی» را غیر از «رسول» از نظر اصطلاح بدانند.
ثالثا در میان علما در بیان وجه تمایز میان دو اصطلاح نبی و رسول تفاوتهایی دیده میشود که در ذیل به آنها اشاره میگردد:
1ـ به نظر علامه طباطبایی(ره)، نبی آن کسی است که خواب میبیند و در خواب به او وحی میشود ولی رسول آن کسی است که ملک وحی بر او نازل میشود و او ملک را میبیند و با او سخن میگوید.
2ـ به نظر برخی مانند استاد مصباح یزدی(دام عزه)، نبی به هر فرستاده و پیکی گفته میشود ولی رسول بر پیک مخصوص اطلاق میشود.
نظر ایشان از موارد متفاوت استعمال نبی و رسول در قرآن و نیز از حدیثی که فرموده است تنها 313 نفر از انبیا دارای رسالت خاص بودهاند، چنین نظریهای را اعلام کردهاند. (محمد تقی مصباح، راهنماشناسی، ج 2، ص 16ـ13)
درمورد تفاوت نبی با رسول مطالب دیگری نیز گفته شده است که توسط علما به چالش و نقد کشیده شدهاند و ما به چند فقره از آن اشاره میکنیم:
الف ـ رسول کسی است که مبعوث به شرع جدیدی شده باشد و نبی اعم از او است یعنی کسی است که شرع سابق را تبلیغ کند.
ب ـ رسول کسی است که دارای کتاب باشد و نبی آن کسی است که کتاب نداشته باشد.
ج ـ رسول کسی است که دارای کتاب باشد ولی فیالجمله نسخ شده باشد ولی نبی کسی است که چنین نباشد.
د ـ رسول کسی است که به او وحی میشود و مأمور به ابلاغ هم باشد ولکن نبی کسی است که از طرف خدا به او وحیشده خواه مأمور رساندن محتوای وحی به مردم باشد یا نباشد.
در نهایت به تفاوت «امام» با «پیامبر» نیز اشارهای میکنم:
امام به معنای رهبر و پیشوا است و به طور خاص، مقامی است که خداوند به برخی از بندگان صالح خود (همانند حضرت ابراهیم«ع») پس از آزمایشها و امتحانهای مختلف الهی عطا نموده است. امامت، مقام رهبری همه جانبه مادی، معنوی، جسمی، روحانی، ظاهری و باطنی است.
نبی و رسول ارائه راه و طریق میکنند ولی امام با سیطرهای که بر ملکوت انسانها دارد دست آنها را گرفته و با خود همراه میکند.
برای آگاهی بیشتر ر.ک: (1- آموزش کلام اسلامی، سعید مهر، ج 2، ص 12. / 2- امام شناسی، علامه تهرانی، جلد اول. ضمنا دوستان میتوانند این کتاب را از فارسیبوک که در بخش لینکدونی وبلاگ قرار دادهام، به صورت مجانی دانلود کنند.)
بسم الله الرحمن الرحیم
چرا حرف؟
1- آن گونه که گفته شده است، حرف، معنایی بی هویت و قائم به غیر دارد یعنی به خود متکی نیست و تنها اگر میان کلمات قرار گیرد و جمله ای را تشکیل دهد معنا می یابد. طرفه آنکه اگر وجود حرفی یعنی رابطی آن را بگیریم تنها یک لفظ بی معنی خواهیم داشت!
2- به همین جهت است که گویند آدمی نیز در مقایسه با علتش که واجب الوجود است، معنای حرفی دارد و بس. چرا که دمادم محتاج اوست و بی او هیچ خواهد بود. نه وجودی خواهد داشت و نه تاثیری (همان که رمز حل مساله جبر و تفویض یا جبر و اختیار است که معرکه الآراء شده است). و اگر این وجود حرفی بشری، به اسم و فعل الهی متکی نباشد، لا یملک لنفسه نفعا و لا ضرا و لا موتا و لا حیاه و لا نشورا خواهد بود. چه خوب گفته است آن که فرموده که ما امکان فقری داریم ولی نه به آن معنی که فقیریم، بل خود فقریم!
3- نه تنها ما، بلکه اولیای معصومین ما نیز در مقابل حضرت حق وجود حرفی و مرآتی دارند که باید در آنها به حق نظر کرد، نه آنکه به آنها نظر کرد ( المرآه ما بها ینظر، لا ما فیها ینظر)
4- یادداشت هایی که در این محیط خواهد آمد، یادداشتهای از جنس زمان نخواهد بود، و حرف نیز دلالت بر زمان ندارد. آن گونه که در اولین جلسات صرف خوانده ایم!
5- سیر مطالب را نمی توان کاملا تخصصی پیش برد چرا که مستلزم زمان میباشد. مقتضای حرف نیز وضع عام است(چرا که وضع در حروف عام و موضوع له خاص است و خاص تقید پذیر نیست!)
اما چرا هزاران؟
همه چیز را همگان دانند و ما تنها گوشه ای از مطالب علمی را در اندوخته های ذهنی خود داریم. که با به اشتراک گذاری آنها منطبق بر منطق افاده و استفاده به رشد علمی هم کمک می کنیم.
البته هزاران را به اشتباه می توان هَزاران نیز خواند که به معنی بلبل خواهد بود. مگر نه آن است که بلبل میتواند سخن آموخته باشد و لو از شوق گل.
القصه
این جا محیطی خواهد بود که تاملات، جستارها و آموختههای به زعم خودم مفید، در حوزه دین و ادبیات، در آن قرار خواهد گرفت. چه اگر برای دیگران نیز مورد استفاده نباشد، در یادآوری و مرور نویسنده که موثر است!
این شرح بی نهایت کز حسن یار گفتند / حرفی است از هزاران کاندر عبارت آمد